• چه کسی را باید سر به نیست کرد؟

    باز نوشتن اینجا مانده برای وقت خاموشی مغزم. بچه‌های آفتابگردان را بعد از مدت‌ها دیدم. اینقدر در گذشته گروه و اکیپ تشکیل داده‌ام که خدا می‌داند. بعد از یکجایی به بعد هی از تعدادشان کاستم. آدم بی‌رحمی در حذف روابط ناکارآمد هستم. این گروه آفتابگردان از ۶ سال پیش مانده.…

    در ادامه...
  • روزهایی که دوست دارم…

    برای اینجا ته انرژی‌ام باقی می‌ماند. باید ساعت یادداشت‌نویسی در این فضا را بندازم اواسط روز. خیلی چیزها را دیگر نای نوشتنش را ندارم. بگذار یک اشاره‌ای به امروز بکنم. نمایشنامه‌ی دریاچه‌پیمای دیوید ممت، را خواندم. اولین اثر اوست. فضای مردانه‌ی متفاوتی دارد. فیلم سونات پاییزی اثر برگمان را دیدم.…

    در ادامه...
  • هرز؟

    اعصابم شخمی است. کلی وقت گذاشتم سر آپلود چیزی آخرش هم نشد. نت داغان… برنامه‌هایم بهم می‌خورد، عصبی می‌شوم البته که یاد گرفته‌ام پلن بی در چنته داشته باشم ولی خب… از دیدن فیلم هم ماندم. نمی‌شد چیزی دانلود کرد. نه ایرانسل، نه همراه اول، نه مودم. یُخ… گاهی نمی‌دانی…

    در ادامه...
  • چرا که نه

    دیشب یکجوری آسمان می‌غرید که خیال می‌کردم الان است پاره شود. چه گُرُم گُرُمبای محشری. از خواب بیدار شدم، نشستم روی تختم و خواندم: «دیگه دیره، دل اسیره/داره میره که بمیره» آرتا خندید و گفت: «آخه چرا؟». توی آن هوا هر کاری می‌چسبید الا سداد رفتن. توی رمان «داستان یک…

    در ادامه...
  • دهنتو ببند

    دیشب ادامه‌ی خواب پریشب را دیدم. به قسمت‌های اوج نمایش رسیده بود. تلخ و پرچالش. شِت. اینم شانس مایه… ولی به ایده‌ی جالبی رسیدم. اتفاقات تلخی که چند سال پیش تجربه کرده‌ام را در قالب یک شخصیت جدید می‌دیدم. درواقع آن شخصی که ماجراهای اسفبار را رقم زده بود، عوض…

    در ادامه...
  • حال عاشقانه‌ی مبهم

    تلفنم چندبار زنگ خورد. نمی‌توانستم از جا بلند شوم. نیمه‌هوشیار بودم. دیر رفتم شرکت. عطسه پشت عطسه. آرتا گفت «مال فصله». نمی‌دانم شاید. خواب‌هایی که می‌دیدم هم بی‌تأثیر نبود. مخلوطی از اتفاقات خوشایند و ناخوشایند بود. توی راه نان خالی سق زدم. دوباره افتاده‌ام در فرآیند دریافت رزومه و تماس…

    در ادامه...
  • شنبه‌های تئاتری

    هر جلسه که می‌گذرد، بیش‌تر عاشق کلاس تئوری تئاتر جلال تهرانی می‌شوم. دریچه‌های جدیدی از بینش و آگاهی به رویم باز می‌شود که هربار سیراب و دوباره تشنه‌ترم می‌کند و کیفور می‌شوم. «هویت، پیشینه‌ی تو نیست، هویت آینده توست.» این یکی از مفاهیم مطرح‌شده در کلاس هفته‌ی پیش بود که…

    در ادامه...
  • جوجه تیغی لعنتی

    امروز اینقدر نوشته‌ام و کار ادبی و ناادبی انجام داده‌ام که دیگر نای ندارم. برای همین به یک فهرست اکتفا می‌کنم. تکمیل متن پادکست گفت و گذار (پادکستی جدیدی که بزودی در وبگاه اصلی‌ام منتشر میشه) +ضبط کردنش با آرتا مثنوی‌خوانی با آرتا ضبط داستان فائزه و پاکت سیگار +انتشارش…

    در ادامه...
  • باید خُفت

    از وقت خوابم گذشته. کارهای امروز به تعویق افتاد چون 2-3 ساعتی را وقف در آوردن مونولوگ امروز کردم. دست آخر هم اجرای چندان خوبی نبود چون هنوز با نقش مچ نشده بودم و فرصت کمی برای تمرین داشتم ولی بهرحال انجام دادنش بهتر بود از شانه خالی کردن. بچه‌ها…

    در ادامه...
  • پرسونا | برگمان

    مدیر روابط عمومی توی رستوران مرا دید و گفت: «میشه از لحظه‌ی اومدنت به شرکت با دوچرخه فیلم بگیریم؟» گفتم بله و گفت که آن روز که مرا دیده خیلی انرژی گرفته. موضوع را با رئیس در میان گذاشتم خندید و گفت نظر خودت چیه؟ گفتم مشکلی ندارم. گفت معروف…

    در ادامه...
دکمه بازگشت به بالا